جدول جو
جدول جو

معنی سیاه دول - جستجوی لغت در جدول جو

سیاه دول
دهی است از دهستان حسنوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، دارای 360 تن سکنه، آب آن از سراب زز، محصول آنجا غلات، لبنیات و پشم است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاه تلو
تصویر سیاه تلو
از درختان جنگلی ایران، قره تیکان، چنگل، ککت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه چال
تصویر سیاه چال
جای گود و تنگ و تاریک، زندان و جای تیره و تاریک در زیر زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
بخیل، ممسک، خسیس، فرومایه
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامیمون، نامبارک، بدیمن، بدشگون، نحس، نافرّخ، شمال، شنار، سبز پا، مشوم، میشوم، بداغر، مرخشه، سبز قدم، مشئوم، تخجّم، منحوس، خشک پی، پاسبز، بدقدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه گوش
تصویر سیاه گوش
جانوری درنده شبیه شغال، با پوستی قهوه ای رنگ و گوش های منگوله ای سیاه که جانوران کوچک و پرندگان را شکار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه پوش
تصویر سیاه پوش
کسی که جامۀ سیاه به تن داشته باشد، کنایه از ماتم زده، ماتم دار، عزادار، کنایه از شب گرد، عسس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه درون
تصویر سیاه درون
بدطینت، بداندیش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه گون
تصویر سیاه گون
سیاه رنگ، سیاه فام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه روز
تصویر سیاه روز
بدبخت، تیره بخت، مصیبت زده، سیاه روزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاه دل
تصویر سیاه دل
تیره دل، بد دل، بد گمان
فرهنگ فارسی عمید
کنایه از بی شرم و شرمنده و بی آبرو، (آنندراج) :
دیدم سیاه روی عروسان سبزموی
کز غم دلم بدیدن ایشان بیارمید،
بشار مرغزی،
در خدمت تو تر نتوان آمدن از آنک
گردد سیاه روی چو گردد تر آینه،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 394)،
رجوع به سیاه رو شود
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است کشیده در میانۀ ری و اصفهان و بیشتر دزدان در آن براه زنی پردازند، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
جانوری است درنده که سلاطین و امرا بدان شکار کنند، (برهان)، نام درنده ای که از سگ خردتر و از گربه کلان تر است، گلابی (؟) مایل بسیاهی هر دو گوش او سیاه و نوکدار و سریعالحرکت و بغایت جلدرو باشد، (غیاث)، جانوری است که گوشهای آن سیاه است و به شاطرشیر مشهور است که زیادتی صید شیر قسمت اوست و آنرا به ترکی قره قلاغ گویند و جانور مسطور پیشاپیش شیر رود و بانگ دهد تا جانوران دیگر از آمدن شیر آگاه شوند و احتیاط نمایند، (آنندراج)، پروانه، پروانق، عناق الارض، تفه، قره قولاغ، (یادداشت بخط مؤلف) : سیاه گوش راگفتند ترا ملازمت شیربچه سبب اختیار افتاد، گفت: تا فضلۀ صیدش میخورم، (گلستان)، رجوع به سیه گوش شود
لغت نامه دهخدا
بدبخت، بی نصیب، بی طالع، (ناظم الاطباء)، کنایه از ماتمی و مصیبت زده، (آنندراج) :
از زندگی بتنگند دائم سیاه روزان
ذوق چراغ ماتم از زیستن ندارد،
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
قساوت قلب. بدطینتی. بدخواهی. بداندیشی. (ناظم الاطباء) :
غلام مردم چشمم که با سیاه دلی
هزار قطره ببارد چو درد دل شمرم.
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 227)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان مایوان بخش حومه شهرستان قوچان. دارای 130 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، مختصر انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بخیل. (غیاث اللغات). کنایه از مردم بخیل و رذل و ممسک. (برهان) ، کنایه از نحس و شوم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سالی که در آن امساک باران واقع شود، (آنندراج)، خشک سال، (غیاث اللغات)، سال بسی بی باران، (ناظم الاطباء) :
یک برگ سبز و یک گل سوری ببار نیست
در این سیاسال امید بهار نیست،
شیخ علینقی کمره ای (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نامی است که در طوالش به درخت آزاد دهند، (از جنگل شناسی ج 2 ص 213)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بدخواه. بداندیش. بدطینت. (ناظم الاطباء). سیه درون. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند. دارای 144 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
درختی است از تیره عناب که اغلب گونه هایش درختچه میباشند و در اکثر نقاط جنگلهای شمالی ایران در قسمت های خشک جنگل وجود دارد سیاه تلی قره تیکان ویله بور اسکلم تلی کرکت ورگان شبه صامور
فرهنگ لغت هوشیار
محل گود و تنگ و تاریک، زندان تنگ و تاریک: میخواهند مرا در سیاه چال فراموشی بیندازند
فرهنگ لغت هوشیار
آن که جامه سیاه پوشد، آن که عزادار باشد ماتم زده ماتم دار سوگوار، شبگرد عسس میر بازار میر شب، کسی که پیشاپیش پادشاه رود و دور باش گوید چاوش. توضیح این گروه در قدیم به جهت هیبت و صلابت سیاه می پوشیدند، کسی که شیر ببر و دیگر جانوران درنده را نگاهداری کند، جمع سیاه پوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
بخیل لئیم، رذل فرومایه، شوم نامبارک
فرهنگ لغت هوشیار
پستانداریست گوشتخوار از تیره گربه سانان از جنس یوزپلنگ که از یوزپلنگ کوچکتر است و قدش به اندازه روباه میرسد و مخصوص نواحی گرم آسیا و شمال افریقاست. موهای پشت و حنایی پر رنگش و زیر شکمش سفید است. گوشهای سیاه گوش سیاه پر رنگ و داخل گوشهایش کاملا سفید است پروانه پروانک فراوانق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه لون
تصویر سیاه لون
سیاهرنگ اسود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دل
تصویر سیاه دل
بدگمان، بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه درون
تصویر سیاه درون
عاصی و گنهکار و ظالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاه دست
تصویر سیاه دست
((دَ))
بخیل، خسیس، پست، فرومایه، شوم، نامبارک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه چال
تصویر سیاه چال
زندان تنگ و تاریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه پوش
تصویر سیاه پوش
((پِ))
کنایه از سوگوار، شبگرد، عسس
فرهنگ فارسی معین
جانوری است گوشت خوار شبیه شغال با پوستی قهوه ای و گوش های منگوله ای، معمولاً به دنبال شیر حرکت می کند تا بازمانده غذای او را بخورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاه دل
تصویر سیاه دل
((دِ))
بدگمان
فرهنگ فارسی معین
بی رحم، تیره جان، تیره ضمیر، تیره دل، سنگدل، قسی القلب، قسی، گمراه، بددل، بدگمان، ظنین
فرهنگ واژه مترادف متضاد